در گفتار پیشین این پرسش مطرح گردید که مگر مردم ایران چه تقصیری دارند که گرفتار چنین جماعتی گردیده اند؟ جماعتی که فرزندان آنان را بی محابا به قتل می رسانند، به سیاه چال ها می اندازند، مملکت آنان را به زندانی بزرگ مبدل کرده اند واموال آنان را هم خود به غارت می برند وهم به غریبه می بخشند؟ نظر نویسنده بر این است که ریشه چنین رفتارهایی که به طور گوناگون ازابتدای به روی کار آمدن جمهوری اسلامی تکرار می شود، در ادعای خمینی به صدور انقلاب اسلامی به جهان و قرار دادن امکانات مالی و انسانی ایران در خدمت این نظر بوده است.خمینی در پیام به مناسبت قبول قطعنامه ۵۹۸ اعلام می دارد که: «من به صراحت اعلام مى كنم كه جمهورى اسلامى ايران با تمام وجود براى احياى هويت اسلامى مسلمانان در سراسر جهان سرمايه گذارى مى كند، و دليلى هم ندارد كه مسلمانان جهان را به پيروى از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نكند»! این تفکر خمینی که از ابتدای تاُسیس جمهوری اسلامی، اساس سیاست خارجی و عملکرد نهادهای گوناگون وابسته به نظام بر آن استواربوده است، به دست گرفتن رهبری جهان اسلام و صدور انقلاب خود به سایر کشورها و در نظر گرفتن منابع مالی و نیروی انسانی کشور ایران به عنوان ابزاری برای پیشبرد چنین سیاستی بوده است. خمینی در حالی که در جنگ هشت سالۀ ایران و عراق هنوز شهرها و قصبات در جنوب وغرب ایران با خاک یکسان شده بود، و چند صد هزار جوان ایرانی در میدان های جنگ به خاک و خون غلطیده بودند و میلیاردها دلار سرمایۀ ایران به هدر رفته بود، در همان پیام اعلام میکند که: «ما بر سر شهر و مملكت با كسى دعوا نداريم. ما تصميم داريم پرچم لا اله الا اللّه را بر قلل رفيع كرامت و بزرگوارى به اهتزاز درآوريم.» تصور اینکه انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ انقلابی است که از طرف ستمدیدگان علیه ستمگران انجام گرفته است و فرهمندی (کاریزمای) رهبر آن خمینی توانست چند صباحی پشتیبانی روشنفکران چپ کشورهای صنعتی، که آن را "انقلابی علیه امپر یالیسم" تلقی می کردند، و همچنین هواداری بخشی از مردم کشورهای مسلمان را، که همیشه از طرف استعمارگران تحقیر گردیده و فرهنگ و هویتشان نادیده گرفته میشد، و حکومت های ناخواسته را برآنان تحمیل کرده بودند، و در این انقلاب روزنه ی امیدی برای رهایی خود از شر حکومتهای استبدادی و کسب هویت مستقل خویش می دیدند، به خود جلب کند. برداشت غلط از کشش انقلاب اسلامی در ایران نیز این تصور را در مغز "انقلابیون اسلامی تهران" به وجود آورد که پس از ایران، در سایر کشورهای اسلامی نیز انقلابات مشابهی انجام خواهد گرفت؛ و بدین جهت آنان دست به تشكیل واحد "نهضتهای آزادیبخش" در سپاه پاسداران زدند، واین واحد با همكاری بسیار نزدیك با سایر "نهضتهای آزادیبخش" در سراسر جهان، وبرگزاری كنفرانسهایی با حضور رهبران این سازمانها در تهران، حلقه های فرامنطقهای "نهضت رهایی بخش" اسلامی را برای پایه ریزی یک امپراتوری اسلامی به رهبری خمینی بنیاد گذاشت. سایر نهادهای جمهوری اسلامی هم، به دنبال پیاده کردن چنین سیاستی به راه افتادند و میرحسین موسوی وزیر امور خارجه وقت پشتیبانی وزارت خارجه از جنگ با امپریالیسم در سراسر جهان را اعلام کرد و گفت "جنگ علیه امپریالیسم باید در سرتاسر عالم رخ دهد". علاوه بر آن، تشكیل سازمان فراگیرانقلاب اسلامی منطقه ای هم طرح گردید كه گروههایی چون "مجلس اعلای انقلاب اسلامیعراق"، "جنبش انقلاب اسلامیجزیرة العرب"، "جبهه آزادیبخش بحرین" و گروههای آزادیبخش سوریه و لبنان را دربر میگرفت. از یک طرف، بی اعتنایی نظام اسلامی حاکم بر ایران به موازین حقوق بشر و تکرار جنایات بی شمار به شکل اعدام ها وکشتار مردم بی گناه، به خرفت ترین روشنفکران غرب نیز حالی کرد که آنچه در ایران اتفاق افتاده است نه مبارزه علیه امپریالیسم است ونه به نفع ستمدیدگان جامعه، بلکه کوششی است برای رجعت دادن جامعه به صدر اسلام؛ و از طرف دیگر، ناکارآیی الگوی حکومت خمینی و نظامش، جنگ با یک کشور عربی (عراق)، و به خصوص تبلیغ و کوشش رهبران کشورهای مسلمان همسایه به انتساب خمینی و انقلابش به فرقه ای ناچیز و درعین حال مهاجم ازاسلام (شیعه)، به تدریج موُثر واقع گردید و باعث فاصله گرفتن بخشی از طرفداران نظام جمهوری اسلامی در این کشورها از آنچه خمینی تصور آن را میکرد (انقلاب های مشابه) گردید، وامید او را به وقوع چنین انقلاب هایی در سایر کشورها به یاًس مبدل کرد. فروکش کردن آتش انقلاب در ایران، همراه با حذف ماجراجویانی چون مهدی هاشمی و محمد منتظری، پروژه انقلاب های مشابه از طریق "نهضت رهایی بخش" اسلامی فرامنطقهای را برای همیشه به خاک سپرد و این نهضت ها به شیرهای بی یال و دم و اشکمی مبدل گردیدند، و از آنان چیزی جز مشتی جیره خواران جمهوری اسلامی به جای نماند؛ وشعار تو خالی "انقلاب جهانی اسلامی" در عمل به شعار"رهایی قدس" و "نابودی اسرائیل" بدل گردید و از این پس این دو شعار به صورت چراغ راهنمای جمهوری اسلامی در تعیین سیاست های منطقه ای و بین المللی درآمدند. شعله ور شدن آتش جنگ ایران و عراق در شهریور ١۳۵۹ با وجود آمادگی صدام حسین برای حل اختلافات از طریق مذاکره، یعنی یک سال و چند ماه پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی، و ادامه آن به مدت ۸ سال با شعار " فتح قدس از طریق کربلا" اولین اثر مخرب این سیاست بود، که هزاران کشته ومجروح و هدر دادن میلیاردها دلار سرمایه مملکت را بدنبال داشته است. منزوی بودن نظام درسطح کشورهای منطقه و جهان و عدم پیشروی نظامی پس از فتح خرمشهر در جبهه های جنگ، نظام را به فکر به وجود آوردن "ستون های پنجم" در کشورهای اسلامی انداخت. سپاه پاسداران که از ابتدا در پروژه انقلاب جهانی خمینی نقش بسزایی داشت، از این پس وظیفه پدرخواندگی (Pate) گروهای تندرو منطقه را با طرح شعارهای فوق به عهده گرفت و دولت و نهادهای دیگر نظام هم از جیب مردم ایران تامین منابع مالی آنان را عهده دار شدند. نخستین مجموعه ای که مستقیماٌ زیر چتر سپاه پاسداران قرار گرفت، شبه نظامیان "مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق" بودند که بعدها به عنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، نام "سپاه بدر" گرفتند. این "سپاه" ابتدا از نیرویی حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر ازاسرای عراقی دراردوگاه های ایران و پاسداران وظيفه تشکیل یافته بود، علاوه بر شرکت در جنگ، در بسیاری از مأموریت های سرکوبی نظام هم علیه دانشجویان، کارگران و زنان، به بسیج و سپاه پاسداران کمک می کرد. اما مهمترین ماُموریت سپاه ایجاد یک نیروی رزمندۀ غیرایرانی در خارج از ایران بود. بدین منظور در اوایل سالهای ١۹۸۰هستۀٔاولیه "حزب الله لبنان" و ساختار تشکیلاتی آن متشکل از اسلام گرایان، نیروهای "حزبِ الدعوة" به رهبری علامه سید محمدحسین فضلالله، شاخه دانشجویی "حزب الدعوة"، مسئولان "جنبش امل"، اعضای "جنبش فتح" به رهبری "ابوجهاد" (خلیل الوزیر) و تمام گروه ها و جریانهایی که از انقلاب اسلامی ایران و روحالله خمینی متاُثر بودند شکل گرفت. نظام جمهوری اسلامی در اوایل سال ١۹۸۳ با اعزام ۲۰۰۰ تن از افراد سپاه پاسداران به لبنان، تعلیم و تربیت افراد این فرزند دست آموز خود حزب الله را از نظر نظامی، و سیاسی و نیز تامین اسلحه آن به عهده گرفت و تا زمان انعقاد "توافقنامه طائف" در سال ١۹۸۹، هر سال تعدادی بین ١۵۰۰ تا ۳۰۰۰ نفر از افراد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جهت آموزش دادن افراد حزب الله به لبنان اعزام می گردیدند. پس از عقد قرارداد فوق، سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند – اما همیشه تعدادی از افسران کادر آموزشی و اطلاعاتی های سپاه، که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شده است، در لبنان حضور داشته اند و هنوز هم دارند. پشتيبانی مالی جمهوری اسلامی ايران از حزب الله دست کم سالیانه حدود ۳۰۰ ميليون دلار تخمین زده میشود و آخرین حاتم بخشی دولت جمهوری اسلامی ایران به آن، طبق گزارش مطبوعات، چهارصد میلیون دلار است که جدیدا به خاطر خوش خدمتی حزب الله در کمک به سرکوب مردم بعد از انتخابات ١۳۸۸، به صورت نقدی در اختیار گروه نصرالله قرار گرفته است. در پی درگیریهای گسترده سال ۲۰۰۷، که میان گروه شبهنظامی حماس و گروه رقیب آن الفتح در سرزمینهای فلسطینی رخ داد، و در پی به دست گیری قدرت در نوار غزه توسط گروه حماس، سران نظام جمهوری اسلامی که همیشه در مساله فلسطین رفتار دایه مهربانتر از مادر را به خود اختصاص داده بودند، از فرصت پیش آمده استفاده کردند؛ بدین معنی که از آن پس، چنان که یک مقام حماس در گفتگو با روزنامه تایمز لندن بیان میکند، آموزش شبه نظامیان حماس در ایران توسط سپاه پاسداران انجام می گیرد. این مقام گفت که ۳۰۰ تن از نیروهای حماس برای گذراندن دورههای آموزشی مخفیانه به ایران اعزام شدهاند. به گفته وی، از هنگام آغاز درگیریها تاکنون هفت گروه برای گذراندن دورههای شش ماهه به ایران اعزام شدهاند. این فرمانده ارشد همچنین اضافه کرد که: «ایران مادر ما بوده و به ما اطلاعات و تجهیزات نظامی داده و به لحاظ مالی از ما حمایت میکند.» علاوه بر آموزش نظامی افراد حماس در ایران، جمهوری اسلامی از طریق ارسال اسلحه قاچاق – سعی درقاچاق به گامبیا و ارسال آن به نوار غزه جدیدترین آنست – در تامین مایحتاج نظامی سازمان حماس تاکنون به این سازمان کمک های قابل توجهی کرده است. کمک های مالی جمهوری اسلامی به حماس را در بخش اول این نوشته برشمردیم - نیم میلیارد دلاردر ظرف چهار سال گذشته – که علاوه بر کمک های اموزشی و سلاحی است که در اختیار این سازمان قرارگرفته است. اضافه بر دو سازمان فوق، که به عنوان ستون های اصلی آتش افروزی نظام اسلامی در منطقه بشمار میروند، تعداد زیادی از سازمان های ریز و درشت دیگری هم به عنوان فرزندخوانده های سپاه در فهرست جیره بگیران جمهوری اسلامی قرار دارند. که از آن جمله اند: - جهاد اسلامی در فلسطین، که ساخته و پرداخته سپاه است و حدود ۱۰۰۰ مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد. ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین فرماندهی عمومی به رهبری احمد جبریل ـ سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و جیش المهدی ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینی های ضد عباس ـ انصار الاسلام در کردستان عراق ـ حزب اسلامی قـُلبُ الدین حکمتیار ـ جناح هائی از القاعده و طالبان ـ گروهای حزب الله در حاشیه خلیج فارس به ویژه کویت و بحرین. ـ گروه هائی از اسلامی های مصر و مغرب و یمن چنانکه در بالا اشاره گردید دو شعار"رهایی قدس" و "نابودی اسرائیل" دو شعاری است که رهبران کنونی جمهوری اسلامی و پیشینیان آن ها پس از مرگ خمینی از اوبه ارث برده اند، با این تفاوت که به قول آقای علوی تبار: «پس از ایشان(خمینی)، مشروعیت کاریزماتیک از بین رفت، مشروعیت سنتی شکل نگرفت و مقبولیت مردمی نیز سیر نزولی پیدا کرد... وتلاش میشود با ژست های نظامی خاص، حقارت شخصی پوشانده شود». اما اکنون اما مردمان حقیری بر مملکت ما حکومت می کنند؛ افراد حقیری که نه مشروعیت دارند و نه پایگاه اجتماعی. آنان برای حفظ قدرت خویش از این "ستون پنجم" ها، همراه با نیروی اجیر داخلی استفاده می کنند. در داخل مملکت راه را برای قدرت گیری سپاه (پدر خوانده این گروه ها) در ساختار اقتصادی و سیاسی مملکت هموار کرده و امتیازات متعددی را برای سپاه و فرماندهان آن ها در نظر گرفته اند و مشتی تهی مغز نظامی و امنیتی را بر جان و مال مردم ایران حاکم ساخته اند؛ و در خارج از مملکت با زدن چوب حراج به منابع مالی و زیرزمینی، ورود بی رویه کالاهای خارجی به قیمت نابودی واحدهای تولیدی داخلی، به خطر انداختن تمامیت ارضی – بی اعتنایی به پایمال شدن حقوق حقه ایران در دریای خزر و خلیج فارس – و باج دهی به کشورهای دست چندم برای پنهان کردن وضعیت اُسف بار مملکت درسطح سیاسی و بین المللی، کشور را به مرز از هم پاشیدگی کامل سوق داده اند. شعارهای به ارث برده از خمینی، اکنون چون تیغی است که به دست زنگیان مست افتاده و آنان هرچه را که در دسترسشان قرارگیرد درو و نابود می کنند. تاکنون هیچیک از بخش های جمهوری اسلامی چه "اصلاح طلب" و چه "اصولگرا" نخواسته و یا نتوانسته به جهت حفظ منافع ملی ایران، در تعیین سیاست های خود از دنبال کردن این شعارها خود داری ورزد. حتی زمانی که در تظاهرات مردم پس از انتخابات ١۳۸۸ شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران " مطرح گردید، آقایان موسوی و کروبی با مردم همراهی نکرده و طرفداران آنان در خارج طرح چنین شعاری را نادرست دانسته و شعار " هم غزه هم لبنان ..." را توصیه می کردند. اما اکنون اما این حق مسلم مردم ایران است که سوُال کنند چه کسی رسالت |آزادی قدس و نابودی اسرائیل" را به سران جمهوری اسلامی محول کرده است؟ که آنان با تاراج منابع ملی ایران با چنین جدیتی آن را دنبال می کنند. مردم ایران هیچ وقت نسبت به سرنوشت مردم فلسطین بی اعتنا نبوده اند، ولی تعیین سرنوشت ملت و سرزمین فلسطین را از اختیارات و وظیفۀ دولت خودمختار و نمایندگان منتخب این ملت تلقی می کنند. این آقایان که چون کبک سر خود را زیر برف فرو برده اند نمی بینند که حتی همان سازمانی که جمهوری اسلامی بیش از نیم میلیارد دلار به حلقش ریخته است از ورود افراد شیعه(!) به سرزمین تحت قدرتش جلوگیری کرده و حق جمهوری اسلامی، مدافع شیعیان جهان، را از این طریق کف دستش می گذارد. (روزنامه الحیاة ١۳ نوامبر ۲۰۱۰) اما این سوُال به شکل بارزتری اما در ارتباط با کمک های بی دریغ جمهوری اسلامی به سازمانی در لبنان مطرح است که آخوند رهبر آن به جای سپاسگزاری از این کمک ها، هویت تاریخی آنان را منکر می گردد. کمک های جمهوری اسلامی و اعمال خرابکارانه آن در لبنان به گروه نصر الله، باعث تاسف مردم ایران است؛ چه لبنان که روزگاری به سویس خاورمیانه معروف بود، در اثر کوشش های مخربانه عوامل رژیم جمهوری اسلامی ایران به انبار باروت منطقه مبدل گردیده است. اکنون زمان آن رسیده که " اصلاح طلبان حکومتی" از خواب رجعت به عملکردها در زمان حیات "امام" برخیزند واین بت اعظم را که تمام بدبختی های کنونی مملکت زاییده افکار متحجر اوست برای همیشه به خاک سپارند، وحد اقل در شعار " نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" با مردم همصدا شوند. نوشتۀ: حسین اسدی |
۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه
حکومت اسلامی ایران که در داخل کشور ناکام و ناموفق بوده، درانجام هدف های جهانی نیزشکست خورده است
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر