۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

کوه سی پِرک نماد شهر بنت




کوه سی پُرک در شهر بنت قرار دارد و این نما از ابتدای ورودی شهر
بنت از طرف نیکشهر گرفته شده است.
بیوگرافی بخش بنت
 بخش بنت یکی از ۵ بخش توابع شهرستان نیکشهر با مساحت 7 هزار کیلومتر مربع در ۸۵ کیلومتری غرب این شهرستان قرار دارد و مرکز آن شهر بنت است این بخش از جانب شمال به بخش به بخش فنوج و ازجنوب به حوزه زرآباد و کنارک و از طرف مشرق به شهرستان نیکشهر و از غرب به بخش بشاگرد از شهرستان جاسک استان هرمزگان محدود می گردد.
 بخش بنت بالغ بر 25 هزار نفر جمعیت می باشد. مرتفع ترین قلعه بنت کوه سی پرک است با ارتفاع 800 متر و از آثار قدیمی مسجد جامع قدیمی، قلعه بنت بنام هشت تاکی سردارعلی خان و مقبره میرکمبر اسطوره بنت یاد کرد.
********************************
میرکمبر کیست؟
حدود دویست سال پیش در شهر بنت به فاصله 80 کیلومتری نیک شهر در جنوب استان سیستان و بلوچستان بزرگ مردی به نام سلیمان زندگی می‌کرد. او ....
فرزندی به نام میرکمبر داشت، کمبر از همان زمان کودکی روحیه ای دلیرانه و مهربان داشت و چون پا به سن جوانی گذاشت، خصلت انسان دوستی و مردانگی او زبانزد خاص و عام قرار گرفت. مردم به این بزرگ مرد دلبستگی و ایمان پیدا کردند. کمبر همیشه طرفدار و حامی فقرا و افراد بی بضاعت بود و در غم و شادی آنان شریک بود. در این زمان منطقه بلوچستان تحت نظر انگلیس بود و برده گیری و فروش برده‌ها به نواحی همجوار و کشورهای همسایه رواج فراوان داشت. افراد زورگو و قدرتمند با حمله به روستایی‌های فقیر، دختران و زنان را به اسارت می‌بردند. در این زمان سردار «سراوان» شخصی به نام مهراب بود؛ او اوامر و دستورات خود را مستقیماً از طرف دولت انگلیس دریافت می‌کرد. وقتی مهراب و تفنگدارانش به حوالی بنت آمدند و روستای «ملوران» را غارت کردند، بسیاری از زنان و دختران آنجا را به عنوان اسیر با خود بردند. اهالی روستا نزد میر کمبر رفته و از او کمک خواستند. کمبر تصمیم گرفت تا به جنگ مهراب برود، بنابراین بسیاری از نزدیکان خود را جمع کرد و به جنگ با مهراب شتافت. این بزرگ مرد که فقط یک روز از ازدواج او گذشته بود، از مادر و پدر و نزدیکان خود حلالیت ‌طلبید. مادرش که حس غیرت در روح او موج می‌زد، نه تنها مانع رفتن پسرش به جنگ نشد بلکه او را تشویق کرد تا به جنگ خائنی مثل مهراب برود. او با یاران وفادارش به تعقیب سپاه مهراب رفت و چون آنها به سپاه مهراب رسیدند، مهراب با لحن غرور آمیزی از او می‌پرسد:
اِی کی اِنت منی راهی سرا      گوشتی اِی کمبر اِنت و بَزّکار
که ترجمه فارسی آن چنین است «این چه کسی است که بر سر راه من است و کمبر جواب می‌دهد که این کمبر مظلوم و ضعیف است». مهراب که از دلاوری‌های کمبر آگاه است دوباره می‌گوید:
گوشتی کَمبر، بَزکارء نهن           بنت و دهانی واجهن
ترجمه فارسی آن چنین است «گفت: کمبر فردی مظلوم و ضعیف نیست، بلکه او سردار مردم دهان و بنت است.» میرکمبر به او می‌گوید که تمام اسرا را زود پس دهد، اما مهراب از این کار امتناع می‌ورزد و به میرکمبر پیشنهاد می‌کند که اسرا را نصف کنند و نیمی از اسرا از آن او و بقیه مال میرکمبر باشد. میر کمبر با شنیدن این حرف به جوش می‌آید و می‌گوید:
زانان که بندیگنت تئی مات و گهارن کُل منی
 ترجمه آن چنین است که «من میدانم که این افراد در دست تو اسیر هستند ولی همه آنها مادران و خواهران من هستند». کمبر و افراد جنگجویش بر افراد مهراب یورش بردند، دلیرانه جنگیدند و به قوای مهراب تلفات سنگینی وارد کردند و موفق شدند که زنان و دختران اسیر را از صحنه نبرد خارج کرده و به همراهی یکی از جنگجوان به «ملوران» باز گردانند. نبرد همچنان ادامه داشت که باران شدیدی شروع به باریدن کرد و به علت مرطوب شدن سلاح‌های باروتی کمبر و یارانش مبارزه را با شمشیر ادامه ‌دادند. میرکمبر به تنهایی سی و نه شمشیرزن دشمنان را به هلاکت رساند. سپاه میرکمبر پیروز شد و بیشتر غارتگران کشته شدند و بعضی نیز پا به فرار گذاشتند. میرکمبر با سپاهش می خواست برگردد که در این هنگام یک نفر از سربازان مهراب به غاری پناه برده بود و چون باران بند ‌آمد، سرباز مذکور از غار خارج شد و میرکمبر را مورد هدف سلاح خود قرار داد و میرکمبر شربت شهادت را در این هنگام نوشید. اما این فتنه هولناک را مهو ساخت. این بود شمه‌ای از زندگی این بزرگ مرد که توانست با نیروی جوانی و غیرت دینی خود، فردی ظالم همچون مهراب را از پای در آورد و نام خود را تا ابد جاودانه سازد. 
مقبره میرکمبر در ابتدای ورودی شهر بنت از طرف فنوج نرسیده به پمپ بنزین واقع شده است. 
 پهره روتاک

هیچ نظری موجود نیست: