1389
وبتاک "استون، ندای مردمان بلوچ" آغاز به فعالیت کرد
و این استون است، ندای مردمان بلوچ، از بلوچستان در شرق خاورمیانه و از زادگاه خورشید ایران زمین، استون در همه زمان با بلوچ بوده است، آنگاه که صدای اقتدار میر چاکر رند را با حاکمیت در سرزمین دادار و سیبی برآورد،
آنگاه که پایداری و مقاومت دوستمحمد خان بارکزایی در برابر استبداد شاه پهلوی بود،
آنگاه که دلیل نبرد افسانه ای مهاجمین سرحد بر علیه اشغال و استعمار بریتانیا شد و آنگاه که با قیام دادشاه، سمبل بلوچ راستین بیان گردید.
استون یعنی صدای بلوچ، در غم و شادی، گاه آوای دل انگیز موسیقی بلوچ است که شادی مردمان بلوچ را دو چندان می کند و گاه ناله های ایشان از برای غم و اندوه.
استون، گاه ناله ایست برای از دست دادن عزیزی و گاه آه و فغانی به جهت به خطر افتادن فرهنگ، هنر و تمدن خویش.
فرهنگ و تمدن بلوچ هیچگاه ثبات و دوام خویش را حفظ نکرده است، گاه با همت والا و عزم راسخ ملتش، به اوج افتخار رسیده و بر تارک اقتدار ایستاده است، و گاه به سبب حسد و کینه ی غرض ورزان و سلاطین گستاخ و یا عناصر جاهل در درون جامعه بلوچستان، نزول کرده و دربرهه هایی از زمان حتی به ورطه ی نابودی کشانده شده است.
بلوچستان، بسیار روزهای خوش و بد به خود دیده است، مردی کهنسال از اهالی بندر گوادر، روایتی عجیب از روزهای تا پیش از انقلاب داشت،
کجاست آن روز که کشتی ها و لنج های بلوچستان، اقیانوس هند و آبهای بین المللی را در می نوردید و تا عمق دارالسلام در جنوب آفریقا و هند و اندونزی در شرق آسیا را می پیمود؟ صنایع بزرگ و کوچک ساخته دستان بلوچ به کجاها که صادر نمی شد، می گویند پنبه خراسان و کرمان و هرمزگان و یزد، از بلوچستان تأمین می شد و حتی به سبب مرغوبیت و کیفیت بی نظیرش، کمپانی هند شرقی هم چشم به مزارع پنبه بلوچستان دوخته بود، نی های هامون و هیرمند، خانه های شمال ایران را مزین ساخته بود، کجاست آن روزها؟
تا دیروز بلوچستان گذرگاه مهاجرت آفریقایی ها و غربی ها به شرق بود، تا هنر و تمدن شرق را بیاموزند، از اقتصادش بهره ای گیرند و نیز در این وادی، شجاعت و پایداری بلوچ را بنگرند، و اما امروز، بلوچستان شاهراه تجارت مرگ به اروپا گشته، و چه احمقانه بعضی ها به آن افتخار می کنند، افتخار به تجارت ماده ای افیونی که جان انسان ها را می گیرد؟!
دولت ها، چه آنها که رخت بربسته اند و رفته اند و چه آنها که هنوز قدرت نمایی می کنند، چه ظلم ها که بر بلوچ نکرده اند، آنچه خوب بوده از ما گرفته اند، و امروز بلوچ مانده با فقر و اعتیاد و بیکاری و...
ولی هنوز همه چیز تمام نشده، هنوز می توان دریچه ای به آفتاب و روشنایی یافت،
و امروز، فرهنگ بلوچ یاری نسل جوان و نواندیش را می طلبد، نسلی که از افراط به دور است، روشنفکر، بشر دوست و آرمانخواه است.
آری امروز نسل جوان بلوچ برخاسته است، انگیزه، اراده و عزم راسخشان به راستی که ستودنیست،
در این نسل، دیگر از جهالت های گذشته خبری نیست، دیگر قتل و کشتار مایه افتخار نیست، دیگر بلوچ با دانش و فناوری بیگانه نیست، دیگر موسیقی بلوچ مذمت و تقبیح نمی شود، دیگر گوشه گیری، خانه نشینی، بی سوادی و ستری بودن زن بلوچ نشان از غیرت و ناموس پرستی نیست، و بسیاری امیدهای دیگر که بیان می دارد فرهنگ بلوچ مسیری را می پیماید تا به کمال برسد و همه این ها فردایی روشن و جامعه ای ایده آل را در بلوچستان نوید می دهد.
آری بلوچستان را باید ساخت...
آوای دونلی اسپندار هنوز در وجودم طنین انداز است، روحیه عجیبی به آدم می دهد، براستی که اسپندار متفاوت می نوازد، او که اروپایی ها ارزشش را به خوبی شناختند و او را با افتخار به اروپا فرا خواندند ولیکن اسپندار، عجیب به وطن دل بسته است و ماندن در بلوچستان را ترجیح داد. وی در مصاحبه ای گفته بود دولت به من مقداری پول می دهد تا گذران زندگی کنم ولی من این را نمی پسندم، من می خواهم از توانایی و هنر من استفاده شود.
آری این برای بلوچ سخت ناگوار است که ستاره موسیقی اش، یگانه دونلی نواز جهان، آنکه موسیقی جشن های دوهزار و پانصد ساله سلطنت پهلوی را می نواخت و تا همین چند سال پیش میهمان ویژه کنسرت ها و سمینارهای موسیقی اروپا بود، امروز حتی با مشقت و بی توجهی زندگی سپری کند و مدت ها کسی از وی خبر نداشته باشد.
باید اسپندارها و دینارزهی ها را دریافت، باید موسیقی بلوچ را دریافت...
ولی اگر انصاف داشته باشیم، همه چیز تقصیر دولت ها نیست، در بسیاری زمینه ها ما خودمان راه را برخود سد کرده ایم تا از قافله پیشرفت جهانی عقب بمانیم و حتی آنچه که برای خودمان ارزش است، مذهب، فرهنگ، زبان، هنر و... را خودمان تبدبل به ضد ارزش ساخته ایم.
بگذارید گله کنم از ملاها و مولوی ها و ساختار مذهبی بلوچستان که چون هیولایی بر جامعه مسلط شده و همه چیز را در برگرفته است. از ملاها بسیار گله دارم که در مقاله ای جداگانه به آن خواهم پرداخت ولی می خواهم بگویم که روحانیون و علمای بلوچ رسالت خود را به نحو احسن به انجام نرسانده اند، بلکه موجبات انحراف جامعه از آرمان های ملی و حتی اسلامی را فراهم نموده اند. چه بسا که در حق مردم بلوچ اجحاف نموده اند و چه بسا که ملت چند میلیونی بلوچ قربانی تعصب و خودخواهی اقلیت مولوی های افراطی شده است، در واقع نگرانی نسل جوان اینست که اندیشه های طالبانی تار و پود جامعه بلوچستان را در هم تنیده و ضربه ای مهلک بر آن فرود آورده است.
آری این سنت را باید شکست، باید ملاها هم انتقاد را پذیرا باشند، نباید خود را تافته جدا بافته بدانند، آنها که همه چیز، خوب و بد، هنجار و ناهنجار را در هاله ای از تقدس، ملکه ی ذهن مردمان بلوچ ساخته اند، آنها که پشت تقدس های گناه آلود پنهان شده اند، آنها که همه ابعاد جامعه، سیاست، روابط اجتماعی، فرهنگ، اقتصاد و همه چیز را از نگاه مذهبی، و نه مذهبی بلکه از دید افراطی و متحجرانه می نگرند، به همه چیز چاشنی مذهب را افزوده و چه ها را که رنگ و روی مذهب افراط نداده اند.
مدارس و مکاتب مذهبی، در واقع مراکز ترویج افراط، چون قارچ های سمی در بلوچستان در حال رشد هستند، که باید از بعد مذهبی شریعت اسلام را به جامعه معرفی کنند، ولی افسوس که اسلام را نه آنگونه که هست بلکه تصویری از اسلام که خود برداشت کرده و نیز از مدارس آن سوی مرز، در پاکستان و عربستان آموخته اند را با شدت مخاطره آمیزی ترویج می کنند، برداشتی از اسلام که بوی تعصب، تحجر و افراط می دهد، اسلامی که انسان دوستی و مهر و عطوفت را کنار نهاده و دعوت به خشونت و ترور می دهد.
با تاسف باید گفت مدارس مذهبی و حوزه های علمیه در بلوچستان و علی الخصوص دو مرکز مهم عین العلوم گُشت و دارالعلوم زاهدان، که خود شعبه هایی از مدارس سازمان یافته گسترده تر پاکستان و عربستان هستند، بسیار و بسیار از آرمان های جامعه اسلامی منحرف و به دور گشته و گرچه خود را از هر خطا مبرا می دانند ولیکن باید آنها را خانه ی امن افراطیون و متحجرین و عامل پیدایش سازمان های تروریستی دانست، و در یک کلام عامل اصلی عقب ماندگی بلوچ و عدم پیشرفت و توسعه بلوچستان.
و استون، ندای نسل جوان بلوچ، آمده است تا این تاریکی ها را بزداید، بصیرت و روشنفکری بیافریند تا آفتاب پر مهر و روشنایی بخش و حامل علم و اندیشه روشن بر این دیار ستم دیده تابیدن بگیرد، استون آمده است تا با قلم خویش و با سلاح دانش در خط مقدم پیکار با جهل و فرهنگ ستیزی قرار گیرد.
»»دستان پر مهرتان و اندیشۀ سبزتان را به استون پیوند دهید««
ابراهیم حسین بر، 29 سپتامبر 2010
منبع پهره /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر