مکران
مکران. اي سرزمين جاودان قدمتت همپايه هفت آسمان
اي سرا و مامن آزادگان دور باد از دامنت دست ددان
جاي جاي خاک تو بوي صفاست يادگار از مردماني با حياست
شيرمرد و جامه غيرت به تن مرد جنگ و کارزار و صف شکن
چشم تاريخ خود بود باري گواه بر رشادتهاي حمل .دادشاه
آن يلي که فوج شاهي را شکست آن گرفته جان شيرين را به دست
نيست شخصي غير شيرکوه سپيد دادشاهي که جهانن جون او نديد
يک تنه رفتن به جنگ پرتغال دست خالي با مسلسل ها جدال
از که آيد جز ز شاه کلمتی حمل غيور و صاحب غيرتي
اجنبي بر خاک تو نابرده دست زانکه خاکت بر بلوچ پيراهنست
از تن ما پيرهن بيرون رود آن زمان که سر جدا از تن شود
از بلوچي و بلوچ اين نکته دان هر چه پنداشتي ازين معني همان
رسم او مهمان نوازي و صفا سر به قولش مي شود از تن جدا
در مرامش رندي و مردانگي است چون به غيرت در رسد ديوانگي است
هان که ديگ غيرتش ناور به جوش تا چو شيران ناورد بر تو خروش
شهرهايت جنت روي زمين بلکه زيباتر ز فردوس برين
آريايي شهر تو ايرانشهر چون سراوان هيچ کس ناديده شهر
نيکشهرت از نکويي شهر نيک چابهار. چاربهارت بي شريک
در زمستان گر کني ياد بهار يک سفر مي بايدت تا چابهار
چون کنارک نيست جاي ديدنی در ونيز و مارسي و هم سيدني
سرزمين مردم آزاده . خاش هر دم اين خوبان به کارند و تلاش
زاهدانت . شهر غيرت شهر دين موطن شمشاد هاي مه جبين
بيرگ و تفتان و سپيد و آهوران حجتي است بر اعتلاي مکران
مکران تخت است و تفتان تاج اوست بر سرش بادا مدام اين تاج دوست
اي خوشا بخت بلند آسمان در جوار تک کهت دارد مکان
بادهاي موسمي چون مي وزند ماتم و اندوه از دل مي برند
خوش بود نمبي و خوشاکت به وقت وان لوارت گر چه دارد سوز و تفت
زن فراموشي به فنوجت وزان مايه شادي روح است و روان
خاطر شوهر تهي از فکر زن خوش بخفته راحت و آسوده تن
وان موذن فارغ از بانگ و صلاه بلکه نوم و خير من حي الصلاه
چون نگنجد وصف تو در اين مقال بهتر آن باشد که گويم حسب حال
مکران اي سرزمين جاودان قدمتت همپايه هفت آسمان
اي سرا و مامن آزادگان دور باد از دامنت دست ددات
احمد ملک نژاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر