۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

قصه غمبار دیگری از غصه های کودک ایرانی














كار و زندگي در شرايط سخت و غمبار؛ آرزو و روياي رسيدن به آسايش
مثل هميشه تابستان شروع مي‌شه و با اجازتون درس و مدرسه تعطيل تا سه ماه ديگه. دوستم مي‌گه امسال قراره برن سمت مشهد زيارت و برگشتني هم از مسير شمال برمي‌گردن، مي‌گه شمال خيلي بهش خوش مي‌گذره؛ جنگل، دريا، رودخونه، قايق سواري و غذاهاي جورواجور و خلاصه اينقدر از سفرهاي هر ساله‌اش واسم تعريف كرده كه چند بار خواب شمال رو ديدم.


ولي من چي؟ مگه فقط توي خواب اين چيزا رو ببينم. من هم با پدر و مادرم و چندتا از همسايه‌ها و اقوام طبق سنت هر ساله اول تابستون بار سفر مي‌بنديم و به چند صد كيلومتري دورتر از روستاي خوش آب و هوا و زيبامون در كردستان كوچ مي‌كنيم. اما سفر كردن من كجا و سفر‌هاي همكلاسيم كجا!


آره، ما به خاطر فقر و نداري كه بابام از پدربزرگم به ارث برده و گرفتاري‌هاي ديگه مجبوريم سه ماه تابستون رو توي باغ‌هاي‌ ميوه، مزارع سيب‌زميني، گوجه و ... شهر‌هايي مثل همدان، تهران، اصفهان ، شيراز و ... سخت كار كنيم. خصوصاٌ امسال كه بايد هرجور شده جهاز خواهرم رو هم جور كنيم، چون اگه خواهرم دست خالي بره خونه بخت ميون در و همسايه و فاميل آبرومون ميره.


خب، خدا رو شكر امسال چند تا مزرعه سيب زميني اطراف همدان سرمون رو حسابي مشغول كرده و بكوب كار مي‌كنيم. ولي من چون سنم كمه، نصف كارگراي ديگه مزد مي‌گيرم، نمي‌دونم مگه اونا چي كار مي‌كنن كه من نمي‌كنم. به هر حال راضي‌ام،‌ حداقل مثل پارسال پوست تنم از گرد گوگرد مزارع گوجه‌فرنگي سرخ نمي‌شه و نمي‌سوزه، آخه بدن من به گوگرد حساسيت داره و سال پيش ناچار بودم هر روز ظهر توي جوي آب شلي كنار مزرعه آب‌تني كنم تا يك مقداري از سوزش تنم كمتر بشه. اينه‌كه... راضيم.


بابام بعضي موقع‌ها حين كار يه نخ سيگار روشن مي‌كنه و بي‌هوا مي‌زنه زير آواز، حالا نخون كي بخون (نازانم غزال ژيانم...)‌ و بيچاره مامانم علاوه بر كار كردن اونم تو گرماي امسال، بايد با كمترين امكانات برا من و دادش كوچيكم و خواهرم و بابام نون و غذا بپزه. دلم براش مي‌سوزه.


طفلكي پري خانم زن همسايمون هم با چند تا دختر دم بخت و شوهرش كه اعتياد داشت، مجبور بود هر تابستون با ما بياد كار كنه ولي امسال به خاطر مريضيش نتونست بياد، مي‌گن به خاطر غصه و كار زياد توسرش تومور در اومده و بايد چند ميليون بده تا تو تهرون عملش كنن. به قول بابام، اي روزگار...


بگذريم، اما خودمونيم زندگي كردن توي چادر هم عالمي داره،‌ آخ كه بعضي شبا كه توي چادر دراز مي‌كشم و تمام تنم از كاركردن كوفته شده چقدر دلم برا خونه و دوستام تنگ ميشه...


به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) كارگران فصلي معمولا در جاي جاي كشور در حال كوچند تا كاري جديد بيابند و امرار معاشي كنند. اغلب اين كارگران كه به صورت خانوادگي به كوچ‌هاي فصلي دست مي‌زنند ده‌ها و صدها كيلومتر دور از خانه و كاشانه خود اقدام به چادرزني موقت مي‌كنند و تا پايان فصل برداشت محصول آنجا مي‌مانند.


كارگران فصلي بعد از پايان فصل كار در منطقه خود و بعضي اوقات به دليل بيكاري به سمت شهر‌ها و استان‌هاي همجوار مانند همدان، اصفهان، شيراز، تهران و ... روي مي‌آورند؛ در حاشيه جاده‌ها و زمين‌هاي كشاورزي چادر زده و به برداشت محصولات كشاورزي مشغول مي‌شوند.


حضور كودكان در كنار ديگر اعضاي خانواده در اين همكاري جمعي قابل توجه است.
گزارش از ایسنا

هیچ نظری موجود نیست: