1389
هدیدها و فشارهای دستگاههای امنیتی- قضایی از یکسو و فضاسازی رسانههای اصولگرایان و سخنان تند آیتالله جنتی در نمازجمعهی تهران از سوی دیگر، همه و همه، مهدی هاشمی، فرزند رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را هدف آماج حملات خود قرار دادهاند.
همزمان با انتشار شایعهی دستگیری وکیل مهدی هاشمی در یکی از سایتهای نزدیک به دولت، وی با انتشار نامهای خطاب به حجتالاسلام محسنی اژهای دادستان کل کشور، از او خواست به جای دادستانی از مردم، به دادستانی برای مردم نیز اهتمام ورزد.
در گفتوگویی با فرخ نگهدار، تحلیلگر سیاسی مقیم لندن در این زمینه، ابتدا از وی پرسیدم که آیا فضاسازی رسانهای و نیز اعمال فشار به فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی، نشاندهندهی چراغ سبز رأس حاکمیت به نهادهای قضایی و امنیتی برای ایجاد فشار و محدودسازی بیشتر این روحانی و خانواده و اطرافیان او نیست؟
فرخ نگهدار: مبارزهی قدرت در درون جمهوری اسلامی ایران از رأس شروع نمیشود؛ از ردههای مادون رأس شروع میشود و فشار از پایین برای تغییر مواضع مسئولین، هر روز دامنهی گستردهتری بهخود گرفته است.
بهطور مشخص، با نگاهی به گذشته وقتی ماجرای آقای منتظری را مطالعه میکنیم، میبینیم که مناسبات آقای خمینی با آقای منتظری بسیار گرم و اعتمادآمیز است ولی فشارهای جانبی آنقدر طی زمان بر دامنهی خود میافزاید که بالاخره به رودرویی ایندو با یکدیگر منتهی میشود.
در مورد آقای خامنهای و آقای رفسنجانی هم همین پدیده را مشاهده میکنیم. آقای خامنهای و آقای رفسنجانی بیش از نیمقرن با یکدیگر رابطه داشته و کار کردهاند. من فکر میکنم هنوز هم اعتماد میان آن دو برقرار است.
ولی مطالبی که از جانب حامیان این دو فرد در رسانهها منتشر شده، در محافل گفته شده و تلاشها و اقدامات عملیای که صورت گرفته، میخواهد این فاصله را طوری تصویر کند که مطابق میل خودش باشد. یعنی به ستیز، تقابل و حذف بیانجامد. همانطوری که در مورد آقای خمینی و منتظری به چنین جایی رسید. میخواهند به این سمت سوق داده شود.
لذا اگر ما بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم، اینکه آقای خامنهای تصمیم گرفته چنین روندی را طی کند، یا آقای هاشمی تصمیم گرفته که سیر رویدادها به چنین روندی منجر شود، بهنظر من دقیق نیست. بیشتر تلاشهای سایتها، قدرتها، محافل وابستهی به دولت را باید آتشبیار معرکه تعریف کرد تا تحریکهای از بالا، از طرف آقای خامنهای و یا آقای رفسنجانی.
ولی بههرحال، رهبر جمهوری اسلامی، بر اساس قولی که طور خصوصی به اکبر هاشمی رفسنجانی داده است که اگر مهدی هاشمی برگردد، با او برخورد عادلانهای میشود، اگر اشارهای بکند فشارهای سایتها و رسانههای اصولگرا کم میشود و این پرونده در یک مسیر حقوقی و قانونی قرار میگیرد. آیتالله خامنهای این توان، قدرت و نفوذ را دارد، ولی در عمل میبینیم چنین کاری صورت نگرفته است.
بله، اگر بخواهیم در مورد ارزیابی از توان و قدرت و نفوذ شخص رهبری کنونی به عنوان مستقل، صحبت کنیم، من نمیتوانم آن را با آقای خمینی مقایسه کنم. دامنهی نفوذ و قدرت ایشان بسیار بسیار محدودتر از آن چیزی است که در محافل و یا کسانی که در منازعهی قدرت هستند، از آن تفسیر و تعبیر میکنند و ارائه میدهند.
مشکلاتی که در بالا وجود دارد، اگر بخواهیم دید واقعبینانهای داشته باشیم، بهگونهای است که شاید بتوان از زاویهی دیگری هم به مسئله نگاه کرد. مسئلهی اصلی آقای خامنهای این بود که در جریان انتخابات و دورهی دهم ریاست جمهوری، نیروهای اصلاحطلب موفق به انجام کاری نشوند. من چنین اعتقادی دارم و رفتار عملی آقای خامنهای هم این را نشان میدهد. در این صورت، میبایست نیروهای نظامیگرا، بسیج و محافلی که قتلهای زنجیرهای را سازمان داده بودند، با دست باز عمل میکردند و میداندار میشدند.
چون نیروی دیگری وجود نداشت. بسیج اجتماعی به آن شکل وجود نداشت که بتواند در یک رقابت منصفانه، نتیجهی انتخابات را به زیان آقای موسوی بگرداند. بنابراین ایشان متکی شد، حمایت کرد و بعد از انتخابات هم حمایت کرد برای اینکه این چرخش در سیاست ایران صورت نگیرد و احمدینژاد در قدرت بماند.
این به آن معنا نیست که آنچه آقای خامنهای میخواسته، همان چیزی بوده که از تنور انتخابات بیرون آمده است. آنچه نمیخواست نشد، ولی من چنین تحلیلی را قبول ندارم که آنچه میخواست تحقق پیدا کرد و کسانی که در رأس قدرت هستند، همان کسانی هستند که مطلوب آقای خامنهای هستند.
بعد از این مقدمه، به پاسخ سئوال شما برمیگردم که میپرسید در این صورت، چرا آقای خامنهای اقدام نکرده است؟ در طول تاریخ سیسالهی جمهوری اسلامی ایران، زمانی هم بود که همه میدیدند و میدانستند و محافل نزدیک به قدرت هم میدانستند که آقای خمینی دقیقاً همان ترکیب و ریخت قدرت آقای موسوی را نمیپسندد.
با انتصابهایی که آقای خمینی در شورای نگهبان کرده بود، با روابطی که با محافل محافظهکار روحانیت برقرار کرده بود و پیوندهایی که با آنها داشت، احساس من این بود و تحلیل عموم صاحبنظران هم این بود که این دو پدیدههای میرحسین موسوی و آقای خمینی، از یک نگاه واحد به رویدادهای سیاسی ایران نگاه نمیکنند. ولی آقای خمینی به میدان آمد و با قدرت از آقای موسوی حمایت کرد و حتی در مقابل آقای خامنهای هم ایستاد. چرا؟ برای اینکه کسی که در رأس قدرت نشسته، فکر میکند که قدرت جایگزین در لحظهی حاضر، اگر بخواهم حمایتم را سست کنم، چه خواهد بود و آن قدرت جایگزین را آنطوری که معیارهایش تشخیص میدهد، پیدا نمیکند.
میخواهم برگردم به این موضوع که اگر ما میبینیم چنین رفتاری از آقای خامنهای دیده میشود، نباید آن را بر اساس یکسانی دیدگاههای این دو نسبت به روندهای سیاسی تحلیل کنیم. چون آقای خامنهای در وضع فعلی، فکر میکند که اگر احمدینژاد نباشد، ممکن است در مملکت تحولاتی پیش بیاید که در مسیر فکری او نیست، چنین ملاحظاتی را دارد.
شمشیر داموکلس
محمد جعفری، مدیر مسئول سابق روزنامهی انقلاب اسلامی و تحلیلگر سیاسی مقیم لندن، نظری کاملاً متفاوت با نگاه فرخ نگهدار دارد. از او پرسیدم: نقش رهبری نظام در ماجرای برخورد با مهدی هاشمی چیست؟ چقدر انتظار میرود با فرزند رئیس مجلس خبرگان، طبق قانون برخورد شود؟
آقای رفسنجانی و خامنهای و جنتی و دیگران، همه خودشان میدانند که در هیچ بخشی از این رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه که خودشان با دست خودشان مستقر کردهاند، قانون مدون و مشخصی که همه به آن تکیه و اعتماد کنند، وجود ندارد.
شما میدانید وقتی گفته میشود قانون، این قانون در جمهوری ولایت مطلقهی فقیه یک چیز مشخص نیست که هم برای قانونگذار، هم برای مجری و هم برای متهم و یا مجرم مشخص باشد که مثلاً با وضعیتی که من دارم یا اگر من رفتم به دادگاه و با این قوانین، چنین سرنوشتی در انتظار من است و اینطوری با من برخورد خواهد شد. تمام اینها در اختیار حکومت آقای خامنهای است و ریش و قیچی هم در اختیار دادگاه و وزارت اطلاعات است.
در حدود کمتر از شش سالی که من در زندان بودم، وقتی این نکته را دریافتم، هیچگاه با بازجوها، به قانون تکیه نمیکردم. برای اینکه فهیمده بودم قانون بازیچهی دست آنها است. آقای رفسنجانی و دیگران هم خودشان بهتر از همه واقف به این مسئله هستند که آنچه ساختهاند، چنین ساختاری دارد. مورد آقای مهدی هاشمی رفسنجانی هم از مواردی که الان گفتم مستثنی نیست.
در موارد متعددی، آقای خامنهای به صراحت، گفته است که آقای احمدینژاد را به لحاظ سیاست، بر آقای رفسنجانی ترجیح میدهد. بنابراین از این نگاه ببینیم، وقتی از قانون صحبت میشود، میفهمیم و در حقیقت همه میدانند که در این مورد خاص، بحث بر سر قانون، حق و عدالت نیست. بلکه بحث بر سر قدرت است که گروهی در حال عزل گروه دیگر است که با دست هردوی اینها، این دیکتاتوری ولایت مطلقهی فقیه مستقر شده است.
پس بنابراین به یک معنا میشود گفت که بله این به معنای افول ستارهی آقای رفسنجانی است. علاوه بر اینکه حدود یک سال پیش، برادر وی، آقای محمد هاشمی، در مصاحبهای به صورت مشروح گفته بود که مردم انتظار زیادی از برادرم دارند، ولی برادرم هیچ چیزی فعلاً در دستش نیست. این مسئله بر آقای مهدی هاشمی هم پوشیده نیست. بر خود آقای هاشمی هم پوشیده نیست.
یعنی در حقیقت، آقای مهدی هاشمی نمیداند که اگر به فرض برگردد و به دادگاه برود، چه وضعیتی در انتظارش هست. چرا که هیچ قانون مدونی در هیچ موقعی وجود نداشته. در چنین حالتی طبیعی است که خود آقای مهدی هاشمی، میشود گفت در دست آن گروهی که قصد حذف کلیهی این اصلاحطلبها را دارند، به عنوان شمشیر داموکلس است.
آیا بهنظر نمیرسد که بعد از افت و خیزهایی که این پرونده داشته، به نوعی سرنوشت فرزند اکبر هاشمی رفسنجانی با خود او گره خورده است؟
دقیقاً همینطور است. نه تنها سرنوشت آقای رفسنجانی بلکه حتی خانوادهی ایشان. شما میبینید وقتی وکیل متهم و یا هر فرد دیگری از اطرافیان متهمان را زندانی میکنند با خانوادهی او هم که هیچ رابطهای با پرونده ندارد، برخورد میشود. بنابراین بهخصوص در مورد آقای رفسنجانی صددرصد اینجور است. برای اینکه مسئله، مسئلهی آقای مهدی هاشمی نیست، مسئله خود آقای رفسنجانی است.
به نکتهای هم اشاره کنم و آن اینکه در رأس ساختار فتنهای که وزارت اطلاعات منتشر کرده بود، آقای هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است. بنابراین این حرف شما به نظر من درست است و این پرونده با سرنوشت آقای رفسنجانی گره خورده است.
من چون هیچ اطلاعی ندارم، نمیتوانم نسبت به آقای مهدی هاشمی اظهار نظر کنم. این کار من نیست، ولی اینکه پروندها با خانوادهاش گره خورده است، صددرصد اینطور است چون اگر پرونده صاف و پاک بود و هیچ مشکلی نداشت، حتی جزییاتی هم داشت و منجر به برخوردهای خیلی حادی نمیشد، آقای مهدی هاشمی میتوانست برود به تهران و خود را معرفی کند.
این هم که آقای مهدی هاشمی گفته است که به طور رسمی یا غیر رسمی به او ابلاغ نکردهاند، مقداری به بازیهای قدرتی برمیگردد که دو طرف با هم دارند. دو طرف بهاصطلاح، با هم برخورد میکنند که ببینند ته قضیه، وزنه به کدام سمت میچرخد، اما یک چیز روشن است و آن اینکه یک گروهی در صدد حذف گروه دیگر است. حال اینکه چقدر موفق بشود یا نشود، بحث دیگری است. من شک ندارم که گروهی باید حذف بشود. یعنی کسانی که در این خط هستند، میخواهند حذف کنند.
بنابراین، بهترین راه برای کسانی که میدانند حذف میشوند، این است که بدون در نظر گرفتن اینکه چه اعمالی را چه کسانی در طول ۳۰ سال انجام دادهاند، بیایند صاف و روشن به جامعه بگویند که چنین وضعیتی در طول این ۳۰ سال بر کشور حاکم شده که حالا این نتیجهاش است.
این کار حتی خود آنهایی را که میخواهند حذف کنند، از بعضی جهات مصون نگه میدارد. همچنان که من یقین دارم اگر آیتالله منتظری، آن خاطرات را منتشر نکرده بود، ایشان را در همان موقع سربهنیست میکردند و آن خاطرات و افشا کردن مسائلی که واقع شده بود، مانع از آن شد که بتوانند او را حداقل به شکل فیزیکی حذف کنند و صبر کردند تا به رحمت خدا بپیوندد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر