در اين راه دو مانع عمده وجود دارد. اول حکومتی که اين مجازاتها را دستآويز شيوه خشن حکومتمداری نموده است و دوم مردمی که با باورهايشان در اين اجرای اين مجازاتها سهيماند و بعضا مجری.
خبرنگاران سبز/ نقد و نظر/ احمد سعیدی:
اعدام يکی از بارزترين وجوه سيستم تاريک قضايی ايران است. بيش از آنکه تدوين چنين سيستم ناکارآمدی بر مبنای اقتضائات روزگار و استدلالت حقوقی و قضايی صورت گرفته باشد، اعدام و مجازاتهای مشابه تبديل به نمايشی از دينگرايی حکومتی شده است که مشروعيت خود را نه بر پايه مشارکت مردم که بر پايه مذهب بنا نهاده است.
حتی اگر از منظر درون دينی هم به مجازاتی نظير اعدام نگريسته شود، اجرای اين مجازات چندان قابل دفاع نيست و ايرادات فراوانی بر آن وارد است (+) و متاسفانه بايد گفت اجرای چنين احکامی با هزينه کردن از مبانی دينی، مايه وهن دين و احکام دينی شده است. فارغ از مبنای دينی مجازاتهايی مانند اعدام، روند چند سال اخير نشان داده است که حکومت ايران، چندان هم دغدغههای دينی ندارد و دين را بهانه تسلط بر جامعه و چپاول ثروتهای مادی و معنوی آن کرده است.
گر دقيقتر به مساله احکام هراس انگيزی مانند اعدام نگريسته شود، درخواهيم يافت که حکومتی که در بحران فقدان مشروعيت گرفتار آمده، ناگزير از اجرای مانور اقتدار شده است تا اگر حکومتی بر دلها ندارد، هراسی را در دلها بنا نهد که ستون سست بقايش شود و فی الواقع راز بقای اين حکومت به پراکنش ترس و نفرت وابسته شده است. به عنوان مثال اعدامهای دسته جمعی و در ملا عام بيش از آنکه به هدف مجازات و بازدارندگی باشد مانور وحشتآفرينی حکومتی است که از حل بحرانهای اجتماعی و سياسیاش عاجز شده است و با نمايشهايی از اين دست میکوشد ناتوانی مديريتی خود را پنهان می کند.
و البته حکم اعدام را به محکومين سياسی هم تعميم میدهند و فضاحت را به جايی میرسانند که از خطبههای دارالخلافه میگويند خداوند از اعدامها خوشحال میشود و دستور به قتل و اعدام میدهند تا رضايت خداوندگارشان را بدست آورند. (+)
تکليف چنين حکومتی با موضوع اعدام مشخص است. اما سوال اينجاست که سهم مردم و باورهايشان در مشروعيت بخشيدن به اين مجازات سياه چيست؟ نقل است که تا زمانی که اعدام تماشاچی دارد، اعدام کننده از آن حمايت میکند. واقعيت اين است که بخشی از جسارت نظام حاکم ايران در اجرای اين احکام ننگين، حمايت بخشی از بدنه جامعه از اعدامهاست. صحنههای اعدام در ملا عام يکی از دردآورترين فجايع بشری است. فاجعه آنجايی فزونی میگيرد که چنان به تماشا میآيند که گويی به سينما آمدهاند و گاهی از سر و کول هم بالا میروند تا اين اعدامها را به نظاره بنشينند. به راستی ما وارث چه فرهنگی هستيم! اين درد را کجا بايد برد؟
بخش اعظمی از اعدامها که پشتوانه اجتماعی هم دارد اعدامهايی است که ذيل نام حکم قصاص (اين قتل بی مجازات) صورت میگيرد. حمايت فکری بخش قابل توجهی از جامعه از اين نوع اعدامها در واقع خشونت خفته در تار و پود پوسيده يک جامعه ناهنجار را نشان میدهد. جامعهای که چشم در برابر چشم قانون جاری آن است. و کسی که با قصاص آرام میگيرد، در واقع خود به نوعی مرتکب قتل شده است. قتلی سفيد و متاسفانه مشروع که فقط مجازات ندارد ولی حقيقتا تاريکی و سياهی آن بر دل و روح اعدام کننده باقی خواهد ماند.
پدری را تصور کنيد که فرزند جوانش در درگيری با دوستش بصورت اتفاقی کشته شده است و حالا در پی اعدام قاتل فرزندش است. او که آتش انتقام خون فرزندش را با اعدام خاموش میکند، همانقدر تاريکی بر دلش مینشيند که بر دل قاتل فرزندش نشسته بود. انتقام گيرنده با اجرای قصاص، تاريکی ناشی از کينه و نفرت و بغضش را از دلش بيرون میکند ولی تاريکی ماندگاری را بر دلش جايگزين خواهد نمود که تا ابد با او همراه خواهد بود. او قبل از اعدام قاتل فرزندش، میتوانست هر گاه که قلبش بزرگ میشد کينه و نفرت را از دلش بيرون کند اما حالا بعد از قتل قاتل فرزندش، تاريکی اين قتل سفيد را هرگز نمیتواند از قلبش بيرون کند.
مراد از اين نوشتار اين نيست که از قتل دفاع نموده و وارثان مقتول را بی آنکه حمايت اجتماعی کنيم به حال خود رها سازيم. در مجازات قاتل شکی نيست، اما اعدام راه حلی نيست که برای يک معضل اجتماعی انتخاب شده است و نه تنها چرخه خشونت را متوقف نمیکند، بلکه خود ابزاری است در جهت تزايد نفرت ها و ترويج خشونتها. و مگر نه اينکه خون به خون شستن محال آمد پديد؟
باری، حمايت فکری بخشی از بدنه اجتماعی مردم از مجازات اعدام به همين جا ختم نمیشود و آثار و تبعات آن به موارد ديگری نيز تعميم يافته است. حکومت ايران متکی بر همين باورها، راه حل بسياری از مشکلاتش را، از مبارزه با آنچه خود فساد اخلاقی میخواند گرفته تا مشکلاتی نظير قاچاق مواد مخدر در اجرای احکامی نظير اعدام يافته است. و کاش اعدام ها فقط در همين حوزه باقی میماند. متاسفانه با سو استفاده از همين باورهای اجتماعی، حکومت ايران به راحتی توانسته است اعدامهای سياسی و ايدئولوژيک را نيز تئوريزه کند و در راستای دريافتهای اجتماعی مردم مشروع جلوه دهد و بدين وسيله اعدام و سرکوب را راهبرد تضمين بقا قرار دهد. فاجعه قتلهای دهه شصت، که لکه ننگی در تاريخ معاصر ايران است ريشه در همين فضای غبارآلود دارد.
اگر هدف را حرکت به سمت جامعه ای مدرن و متعادل قرار دهيم، يکی از جنبههای چنين جامعهای اجرای مجازاتها به هدف اصلاح جامعه و زدودن خشونت و جرم و همچنين افزايش سطح فرهنگ عمومی است و نه ايجاد ترس و هراس در جامعه. جامعهای که جرم در آن با مجازاتهای خشن و رفتارهای سرکوبگرانه کنترل شود، حتی اگر در مهار جرم موفقيتهايی هم بدست آيد، نمیتوان ادعا کرد که رفتارهای جرم خيز بطور کامل از بين رفتهاند ، بلکه اشتياق به انجام جرم کماکان در لايههای جامعه وجود دارد و شايد حتی اين انگيزهها در قالبی جديد بيشتر و بيشتر انگيخته شوند.
لذا مبازره با اعدام و مجازاتهای مشابه نظير سنگسار، قطع دست، شلاق، و ...بايد به عنوان يکی از سرفصلهای مبارزات اجتماعی مردم ايران قرار گيرد. در اين راه دو مانع عمده وجود دارد. اول حکومتی که اين مجازاتها را دستآويز شيوه خشن حکومتمداری نموده است و دوم مردمی که با باورهايشان در اين اجرای اين مجازاتها سهيماند و بعضا مجری. خوشبختانه نسل جوان و تحصيلکرده ايرانی، تا حدودی نست به عواقب چنين مسايلی آگاهی دارد، و میتواند به عنوان سفير مبارزه با اعدام و خشونت رسمی مهمترين نقش را در اين عرصه بازی کند. نهادهای اجتماعی و مردم نهاد نيز میتوانند کمک بسياری در اين زمينه داشته باشند.
حرکتهای اجتماعی اخير تعدادی از هنرمندان برای مبارزه با اعدام و کسب رضايت صاحبين دم ، بسيار موثر بوده است و مساله اعدام و کراهت آن با برد رسانهای که اين عزيزان داشتهاند به يکی از مسايل مهم روز ايران تبديل شده است. با تداوم اين گونه حرکتهای اجتماعی، حداقل میتوانيم اميدوار باشيم که سهم باورهای اجتماعی مردم در رسميت دادن به اين خشونتها کاهش پيدا خواهد کرد و میتوانيم همچنان به انتظار بنشينيم که روزی فرا رسد که به ايران بدون اعدام افتخار کنيم. تا آن زمان درد فرهنگی اعدامها، چندان فرصتی برای افتخار کردن و به خود باليدن باقی نخواهد گذاشت
اعدام يکی از بارزترين وجوه سيستم تاريک قضايی ايران است. بيش از آنکه تدوين چنين سيستم ناکارآمدی بر مبنای اقتضائات روزگار و استدلالت حقوقی و قضايی صورت گرفته باشد، اعدام و مجازاتهای مشابه تبديل به نمايشی از دينگرايی حکومتی شده است که مشروعيت خود را نه بر پايه مشارکت مردم که بر پايه مذهب بنا نهاده است.
حتی اگر از منظر درون دينی هم به مجازاتی نظير اعدام نگريسته شود، اجرای اين مجازات چندان قابل دفاع نيست و ايرادات فراوانی بر آن وارد است (+) و متاسفانه بايد گفت اجرای چنين احکامی با هزينه کردن از مبانی دينی، مايه وهن دين و احکام دينی شده است. فارغ از مبنای دينی مجازاتهايی مانند اعدام، روند چند سال اخير نشان داده است که حکومت ايران، چندان هم دغدغههای دينی ندارد و دين را بهانه تسلط بر جامعه و چپاول ثروتهای مادی و معنوی آن کرده است.
گر دقيقتر به مساله احکام هراس انگيزی مانند اعدام نگريسته شود، درخواهيم يافت که حکومتی که در بحران فقدان مشروعيت گرفتار آمده، ناگزير از اجرای مانور اقتدار شده است تا اگر حکومتی بر دلها ندارد، هراسی را در دلها بنا نهد که ستون سست بقايش شود و فی الواقع راز بقای اين حکومت به پراکنش ترس و نفرت وابسته شده است. به عنوان مثال اعدامهای دسته جمعی و در ملا عام بيش از آنکه به هدف مجازات و بازدارندگی باشد مانور وحشتآفرينی حکومتی است که از حل بحرانهای اجتماعی و سياسیاش عاجز شده است و با نمايشهايی از اين دست میکوشد ناتوانی مديريتی خود را پنهان می کند.
و البته حکم اعدام را به محکومين سياسی هم تعميم میدهند و فضاحت را به جايی میرسانند که از خطبههای دارالخلافه میگويند خداوند از اعدامها خوشحال میشود و دستور به قتل و اعدام میدهند تا رضايت خداوندگارشان را بدست آورند. (+)
تکليف چنين حکومتی با موضوع اعدام مشخص است. اما سوال اينجاست که سهم مردم و باورهايشان در مشروعيت بخشيدن به اين مجازات سياه چيست؟ نقل است که تا زمانی که اعدام تماشاچی دارد، اعدام کننده از آن حمايت میکند. واقعيت اين است که بخشی از جسارت نظام حاکم ايران در اجرای اين احکام ننگين، حمايت بخشی از بدنه جامعه از اعدامهاست. صحنههای اعدام در ملا عام يکی از دردآورترين فجايع بشری است. فاجعه آنجايی فزونی میگيرد که چنان به تماشا میآيند که گويی به سينما آمدهاند و گاهی از سر و کول هم بالا میروند تا اين اعدامها را به نظاره بنشينند. به راستی ما وارث چه فرهنگی هستيم! اين درد را کجا بايد برد؟
بخش اعظمی از اعدامها که پشتوانه اجتماعی هم دارد اعدامهايی است که ذيل نام حکم قصاص (اين قتل بی مجازات) صورت میگيرد. حمايت فکری بخش قابل توجهی از جامعه از اين نوع اعدامها در واقع خشونت خفته در تار و پود پوسيده يک جامعه ناهنجار را نشان میدهد. جامعهای که چشم در برابر چشم قانون جاری آن است. و کسی که با قصاص آرام میگيرد، در واقع خود به نوعی مرتکب قتل شده است. قتلی سفيد و متاسفانه مشروع که فقط مجازات ندارد ولی حقيقتا تاريکی و سياهی آن بر دل و روح اعدام کننده باقی خواهد ماند.
پدری را تصور کنيد که فرزند جوانش در درگيری با دوستش بصورت اتفاقی کشته شده است و حالا در پی اعدام قاتل فرزندش است. او که آتش انتقام خون فرزندش را با اعدام خاموش میکند، همانقدر تاريکی بر دلش مینشيند که بر دل قاتل فرزندش نشسته بود. انتقام گيرنده با اجرای قصاص، تاريکی ناشی از کينه و نفرت و بغضش را از دلش بيرون میکند ولی تاريکی ماندگاری را بر دلش جايگزين خواهد نمود که تا ابد با او همراه خواهد بود. او قبل از اعدام قاتل فرزندش، میتوانست هر گاه که قلبش بزرگ میشد کينه و نفرت را از دلش بيرون کند اما حالا بعد از قتل قاتل فرزندش، تاريکی اين قتل سفيد را هرگز نمیتواند از قلبش بيرون کند.
مراد از اين نوشتار اين نيست که از قتل دفاع نموده و وارثان مقتول را بی آنکه حمايت اجتماعی کنيم به حال خود رها سازيم. در مجازات قاتل شکی نيست، اما اعدام راه حلی نيست که برای يک معضل اجتماعی انتخاب شده است و نه تنها چرخه خشونت را متوقف نمیکند، بلکه خود ابزاری است در جهت تزايد نفرت ها و ترويج خشونتها. و مگر نه اينکه خون به خون شستن محال آمد پديد؟
باری، حمايت فکری بخشی از بدنه اجتماعی مردم از مجازات اعدام به همين جا ختم نمیشود و آثار و تبعات آن به موارد ديگری نيز تعميم يافته است. حکومت ايران متکی بر همين باورها، راه حل بسياری از مشکلاتش را، از مبارزه با آنچه خود فساد اخلاقی میخواند گرفته تا مشکلاتی نظير قاچاق مواد مخدر در اجرای احکامی نظير اعدام يافته است. و کاش اعدام ها فقط در همين حوزه باقی میماند. متاسفانه با سو استفاده از همين باورهای اجتماعی، حکومت ايران به راحتی توانسته است اعدامهای سياسی و ايدئولوژيک را نيز تئوريزه کند و در راستای دريافتهای اجتماعی مردم مشروع جلوه دهد و بدين وسيله اعدام و سرکوب را راهبرد تضمين بقا قرار دهد. فاجعه قتلهای دهه شصت، که لکه ننگی در تاريخ معاصر ايران است ريشه در همين فضای غبارآلود دارد.
اگر هدف را حرکت به سمت جامعه ای مدرن و متعادل قرار دهيم، يکی از جنبههای چنين جامعهای اجرای مجازاتها به هدف اصلاح جامعه و زدودن خشونت و جرم و همچنين افزايش سطح فرهنگ عمومی است و نه ايجاد ترس و هراس در جامعه. جامعهای که جرم در آن با مجازاتهای خشن و رفتارهای سرکوبگرانه کنترل شود، حتی اگر در مهار جرم موفقيتهايی هم بدست آيد، نمیتوان ادعا کرد که رفتارهای جرم خيز بطور کامل از بين رفتهاند ، بلکه اشتياق به انجام جرم کماکان در لايههای جامعه وجود دارد و شايد حتی اين انگيزهها در قالبی جديد بيشتر و بيشتر انگيخته شوند.
لذا مبازره با اعدام و مجازاتهای مشابه نظير سنگسار، قطع دست، شلاق، و ...بايد به عنوان يکی از سرفصلهای مبارزات اجتماعی مردم ايران قرار گيرد. در اين راه دو مانع عمده وجود دارد. اول حکومتی که اين مجازاتها را دستآويز شيوه خشن حکومتمداری نموده است و دوم مردمی که با باورهايشان در اين اجرای اين مجازاتها سهيماند و بعضا مجری. خوشبختانه نسل جوان و تحصيلکرده ايرانی، تا حدودی نست به عواقب چنين مسايلی آگاهی دارد، و میتواند به عنوان سفير مبارزه با اعدام و خشونت رسمی مهمترين نقش را در اين عرصه بازی کند. نهادهای اجتماعی و مردم نهاد نيز میتوانند کمک بسياری در اين زمينه داشته باشند.
حرکتهای اجتماعی اخير تعدادی از هنرمندان برای مبارزه با اعدام و کسب رضايت صاحبين دم ، بسيار موثر بوده است و مساله اعدام و کراهت آن با برد رسانهای که اين عزيزان داشتهاند به يکی از مسايل مهم روز ايران تبديل شده است. با تداوم اين گونه حرکتهای اجتماعی، حداقل میتوانيم اميدوار باشيم که سهم باورهای اجتماعی مردم در رسميت دادن به اين خشونتها کاهش پيدا خواهد کرد و میتوانيم همچنان به انتظار بنشينيم که روزی فرا رسد که به ايران بدون اعدام افتخار کنيم. تا آن زمان درد فرهنگی اعدامها، چندان فرصتی برای افتخار کردن و به خود باليدن باقی نخواهد گذاشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر