۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

بلوچستان، هم سرکوب ملی، هم سرکوب مذهبی


ارژنگ بامشاد

سرکوب در بلوچستان شکل گسترده ای به خود گرفته است. در طول سال های متمادی جوانان بلوچ به بهانه های گوناگون دستگیر، زندانی و اعدام م و یا در خیابان ها و گذرها در ماشین هایشان به گلوله بسته می شوند تا در شعله های آتش بسوزند. حالا به این روال عادی، سرکوب اهل سنت نیز افزوده شده است. در چند هفته ی اخیر فشار بر روحانیت اهل سنت بلوچستان ابعاد بیسابقه ای بخود گرفته است.
فشار برمردم تحت ستم بلوچ، از زمانی که آگاهی های ملی و سیاسی در میان ملیت ها و از جمله ملت بلوچ، رشد یافته ، مدام تشدید شده است. ستم ملی و سرکوب خواست های بر حق مردم برای بدست آوردن حق تعیین سرنوشت خود، امری متعلق به جمهوری اسلامی نیست. در دوران ستم شاهی هم ، سرکوب در اشکال گوناگونش وجود داشته است. برجستگی امروز آن این است که با رشد فرهنگ و آگاهی های سیاسی و بویژه در زمانی که نسل جدیدی از تحصیل کردگان ملیت های تحت ستم، به رشد و گسترش آگاهی های ملی و هویت ملی کمک می کنند، اعمال سرکوب شکل آشکارتر و خشن تری بخود گرفته است. از این جاست که هر نوع تلاش برای رسیدن به حق فراگیری زبان مادری، تلاش برای حق تعیین سرنوشت خود و رسیدن به اتحادی داوطلبانه، با انگ جداسری و تجزیه طلبی بشدت سرکوب می شود. در حالی که اگر ایران خانه ی مشترک همه ماست، پس در این سرای مشترک، خواهران و برادران تنی و ناتنی نباید داشته باشیم. دیگر نباید از هموطن خودی و غیرخودی سخن به میان آید. این امری است که حکومت های سرکوبگر مرکزی آن را بر نمی تابند.

بر این اساس سرکوب در بلوچستان و تشدید فشار برروحانیت اهل سنت، امر ناشناخته ای نیست. این سرکوب مختص بلوچستان هم نیست. وقتی روحانیت ناراضی شیعه در قم تحت فشار «ولی امر مسلمین» قرار می گیرد تا به صف شده و با حکومت همراه شود و در صورت عدم تمکین به فرمان سلطان، سروکارشان با چماقداران لباس شخصی بیت رهبری خواهد بود، دیگر تکلیف روحانیت اهل سنت روشن است. بنابراین سرکوب مذهبی، حالا دیگر شیعه و سنی نمی شناسد. دستگاه قدرت ولی فقیه، برای از سر راه برداشتن هر جریان مخالف مذهبی، هیچ حد و مرزی نمی شناسد. سرکوب دگر اندیشان مذهبی چه شیعه باشند، چه سنّی، چه بهائی باشند، چه مسیحی، در نظام ولایت فقیه، امر جاافتاده ای است. بنابراین وقتی سرکوب روحانیون ناراضی شیعه در دستور است، سرکوب روحانیت اهل سنت، جای خود خواهد داشت. اگر در قم به دفتر و بیت شان حمله می کنند، در زاهدان به جان شان سوءقصد کرده و یا به شکنجه گاه می برندشان. در این جا، اتهاماتی همچون وهابی گری، حمایت از جریانات سَلَفی گری و ارتباط با مراکز مذهبی خارج از کشور نیز بکار گرفته می شوند تا برای این سرکوبگری ها، توجیهات مردم پسند تراشیده شوند. اما باید از این منادیان اسلامی ناب محمدی پرسید مگر شما شعار وحدت مسلمین علیه کفر جهانی سر نمی دهید؟ اگر شعار اخوت اسلامی را بر پرچم خود نوشته اید مگر وهابی ها یک جریان اسلامی و برادران شما نیستند؟ مگر اخوان مسلمین مصر و جماعت اسلامی پاکستان برادران مسلمان شما نیستد؟ گیریم که بنیادگرا باشند. مگر خود شما مسلمانان بنیادگرا نیستید؟ پس چرا مسلمان اهل سنت بلوچستان را به اتهام وهابی گری و سلفی گری متهم می کنید؟

نکته ی دیگری که باید به آن توجه کرد این است که سرکوب ملی در بلوچستان، جدای از سرکوب عمومی در کشورنیست، اما از خشونت بیشتری برخوردار است. وقتی مردم ناراضی کشور که فریاد «مرگ بر استبداد» و «مرگ بر ولایت فقیه» سر می دهند از سوی رهبر رژیم «میکرب های سیاسی» و از سوی رئیس جمهور حکومتش «خس و خاشاک» نامیده می شوند؛دیگر تکلیف مردم بلوچ روشن است. زیرا از دید مقامات حکومتی، مردم بلوچ، شهروندانی درجه دوم هستند. جرم آن ها این است که بلوچ هستند؛ در استانی زندگی می کنند که در هم مرزی با پاکستان و افغانستان ودر کناره دریای عماّن اهمیت استراتژیک دارد؛. جرم آن ها این است که به ملیتی تعلق دارند که از دید حاکم جزو ملیت های تحت ستم است. و بدتر از آن، آن ها متعقدان اهل سنت هستند. براساس همین منطق است که وقتی فعالین سیاسی در جنبش ضداستبدادی دستگیر می شوند، از سوی دستگاه امنیتی و قضائی رژیم به «محارب» و «معاند» و «جاسوس خارجی» متهم می شوند، اما جوانان دستگیر شده بلوچ «شرور مسلح»، «قاچاقچی» و «مزدور وهابی» نامیده می شوند. وقتی در زندان اوین و بازداشتگاه کهریزک با دستگیر شده گان جنبش ضداستبدادی آن می کنند که همه می دانیم، در زندان های زاهدان و ایرانشهر و شهرهای کردستان و خوزستان و ... چه ها که نمی کنند؟ این جا دیگر حتی پای وکیل هم به آن جا نمی رسد. فریادهای شکنجه گاه های این زندان ها، به گوش کسی نمی رسد. در اینجا بی قانونی مطلق حکومت می کند. اینجا سرزمین فراموش شده است.

تشدید سرکوب در بلوچستان، و افزوده شدن سرکوب مذهبی بر سرکوب ملی، بیان آشکار ترس رژیم از وضعیتی است که در آن گرفتار آمده است. آن ها که بر آتشفشانی از خشم مردم حکومت می کنند، به ظرفیت های انفجاری در اینجا و آنجا بشدت حساس شده اند. اگر آن ها امروز برای جلوگیری از شورش گرسنگان در محلات تهران، به استقرار واحدهای پلیس ، امنیت و بسیج در ۲۰۰۰ نقطه تهران دست زده اند، این کار را در بلوچستان سال هاست به اجرا درآورده اند. دولت حاکم نگران آن است که در صورت به هم خوردن اوضاع، بلوچستان جز اولین مناطقی باشد که قدرت دولتی را به چالش بطلبد. از این رو تمرکز سرکوب را در این استان بشدت بالا برده است. دولت اسلامی برای آرام نگه داشتن و تکمیل کنترل بر استان به هر وسیله ای متوسل شده است. بده و بستان ها و همکاری های گسترده با سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، دست همکاری دادن به جریاناتی در افغانستان و حتی بده و بستان هایی با دولت آمریکا در این راستا انجام گرفته است. دامن زدن به سرکوب همه جانبه و اعمال حکومت نظامی اعلام نشده، نیز از دیگر اهرم های کنترل استان است.

اما مبارزه ملی مردم بلوچ باید راه خود را برود. اتکا به نیروی مردمی، تلاش برای ایجاد همبستگی میان زحمتکشان و مردم تحت ستم ساکن استان ، و روی آوری به فعالیت های مدنی و متشکل شدن در هر جا که امکانش وجود دارد، می تواند قدرت مردمی را بشدت افزایش دهد. جلوگیری از درگیری هائی مذهبی که استبداد دینی علیرغم تلاشش برای تظاهر به وحدت مسلمین، زمینه ساز آن است، باید در دستور کار فعالین سیاسی قرار گیرد. از یاد نبریم که استبداد دینی بدلیل خصلت دیکتاتورمنشانه اش و به علت اتکایش بر یک تفسیر از دین، نمی تواند منادی وحدت میان جریانات دینی باشد. تکیه بر یک تفسیر از دین و حاکمیت دین بر دولت، زمینه ساز سرکوب مذهبی خواهد بود. تنها یک دولت دمکراتیک که به جدائی دین از دولت احترام بگذارد می تواند به آزادی های مذهبی متعهد باشد. بنابراین تلاش مبارزاتی مردم بلوچستان، در صورتی که بتواند با جنبش مردمی و ضداستبدادی سراسر کشور پیوند بخورد، می تواند هم به جلب حمایت های گسترده دیگر ملیت ها و جنبش های اجتماعی منجر شود و هم م نیروی قدرتمندی در برابر یکه تازی های دستگاه حکومتی ایجاد کند. اقدامات جدااز توده، کشاندن مبارزات ملی به حرکت های مورد مسلحانه که نتایج عکس به بار می آورد، همسو شدن با رژیم در ایجاد تفرقه میان فارس و بلوچ و یا میان بلوچ و زابلی، به مبارزه ملی و دمکراتیک مردم بلوچ هیچ کمکی نمی رساند و ظرفیت ها و حمایت های زیادی را را از بین می برد.

و سخنی هم با فعالین سیاسی و سازمان ها و احزاب سراسری کشور، مبارزات مردم بلوچ، جافشانی های این ملت مظلوم، هزینه هایی سنگینی که مردم این دیار برای رهائی از یوغ حکومت دینی می دهند، جزئی از مبارزه عمومی علیه حاکمیت استبداد مذهبی بر کشور است. مبارزات مردم بلوچستان را تافته ای جدا بافته دانستن، به شهدا و جان باختگان این دیار به دیده ی غیرخودی نگریستن و بر مظالم بیشماری که بر این خلق تحت ستم روا می رود چشم فروبستن، بیان آگاهی و نشان همبستگی مبارزاتی نیست. آن مادر داغدار بلوچ هم مادر است! آن پدر پیری که فرزند دلبندش را به اسارت برده اند و یا به چوبه دار آویخته اند هم پدر است! آن خانواده هائی که بی جهت و به بهانه های واهی بی سرپرست شده اند هم خانواده ای از این کشور پهناور و چند ملیتی هستند! آن ها هم فرزندان این خانه مشترک مان هستند. اگر راه آن ها به مرکز دور است، اگر هزینه سفر و تظلم خواهی ندارند، اگر حتی توان رفتن به ملاقات فرزندان اسیرشان را ندارند، تقصیر شان چیست؟ چرا به یاد آن ها نیستید؟ چرا اخبار آنها، مظلومیت آنها به دینای رسانه های سراسری شما راهی ندارند؟. چرا از آن ها می خواهید که فقط در هزینه ها شریک باشند؟ چرا آن ها را جزئی تفکیک ناپذیر از این جنبش گسترده ی ضداستبدادی نمی دانید و در دردها و غم هایشان شریک نمی شوید؟
برای فردائی بهتر که اتحادی داوطلبانه بنا می نهیم، همبستگی امروزی مان ملاک خواهد بود! این را از یاد نبرید! این را به خاطر داشته باشید!
۱۴ آبان ماه ۱۳۸۹

هیچ نظری موجود نیست: