عکس نوشت:
به عکس بالا خوب نگاه کنید؛ چه یک حاکمیت جوان کُش، خوشش بیاید چه نه، جوانی کردن سرخوش ترین فصل زندگی هر نسل است و هر جوان، به شیوه ای و سلیقه ای، دل آباد می کند در یک دیار نا آباد. این عکس متعلق به ارسلان ابدی، یکی مثل خیلی از همان جوانانی هست که ظاهرش را تنها پای صندوق های انتخابات فخر فروختند و فردا و در روز عاشورا که او نیز همانند خیل دیگری از همراهانش در گوشه ای از آن خیابان های آشفته پس از انتخابات ظاهر شد، کمترین اتهامی که بر پیشانی اش داغ شد محارب بود و مهرورزی مضاعف حاکمان که نثارش شد، نه سال و نیم زندان و التماس های مادر که کارگر افتاد، حکم نهایی این شد که او شش سال از بهترین سال های جوانی اش را باید در زندان بماند، حکمی برابر با حکم کسانی که سال ها کار سیاسی کرده اند ارسلان فقط یک روز به تشویق خیلی از ما ها شاید به خیابان رفت….
ارسلان فقط بیست و چهار سال دارد اما حتما مثل خیلی از هم نسل های خود برای ظاهر پیراسته به این سلیقه ی ممنوع، حساب پس داده است. لابد مثل خیلی از ما ها تا گشت ارشاد را از روبرو می دید دستی به ترس به سر می برد و تند و تند، نظم آن موهای بر افراشته بر آسمان جوانی اش را پریشان می کرد تا در قاموس پریشان خاطران متهم به تهاجم فرهنگی نشود اما حالا هفت ماه است که در اوین برای اتهام های بزرگتری محکوم شده است. خودش را که بردند، خواهرانش را نیز بردند و هیچ کس هم با خبر نشد در خانه یکی از ما ها که روز عاشورا در خانه ننشست چه گذشت.
مادری که فرزندانش سیاسی نبودند جز سکوت چاره ندید و پنداشت سکوت او راهی است برای رهایی فرزندش. حاصل سکوت، رهایی فرزند نبود اما گمنامی اش چرا. ما که برای اعظم نازنین به عظمت اشک های مادرش احترام گذاشتیم و اگرچه خانواده نگران ویسمه در ابتدا سکوت کردند، ما سکوت را جایز ندانستیم، این بار نیز همان کنیم. ارسلان تنها به جرم یک اعتماد ساده، گمنام باقی ماند. اعتمادی که استدلالی جز عشق مادرانه ندارد. بر این سکوت خرده نگیریم اما نام ارسلان را سینه به سینه و دهان به دهان بچرخانیم تا وقتی که آزاد شد نگوید، اگر مادرم مجبور به سکوت بود شما چرا؟
روز عاشورا شمار زیادی در یورش های فله ای، دستگیر شدند و به جرم سنگی در دست محکوم شدند به محاربه در برابر کسانی که اسلحه در دست داشتند. همان روز آدم کشتند، همان روز با خودروی همان ماموران نیروی انتظامی که پیش از این برای تذکر و ارشاد در سطح شهر می پلکیدند، از روی تن آدم گذشتند و جنازه را له کردند. به وعده های این جماعت اگر مادر ارسلان امید بست، ما نبنیدم و او را تنها نگذاریم.
به مادر ارسلان هم همین ها را گفته ام می گوید: اگر همین امید را هم از من بگیرند دیگر چیزی از ما باقی نمی ماند….
پی نوشت:
پروین جواد زاده هم یک زندانی بیست و دو ساله دیگر که گمنام ماند
پروین جواد زاده؛ از اعدام تا هشت سال و نیم زندان
جرس:" زندانیان بی مرخصی اصطلاح جالبی است که یک خبرنگار به کار می گیرد تا توجه مردم را نسبت به آن دسته از زندانیان سیاسی که تا کنون به مرخصی نیامده اند جلب بکند اما ظاهرا فراموش کردید که «زندانیان بی مرخصی» فقط روزنامه نگاران نیستند، همکلاسی من نه روزنامه نگار است، نه فعال سیاسی، نه هنرمند است و نه آدم سرشناس، او حتی دانشجو هم نبود و تازه می خواست امتحان کنکور بدهد اما از روز عاشورا تا کنون در زندان است. پروین جواد زاده فقط ۲۲ سال دارد. او هم خانواده ای دارد که تا کنون هیچ یک از شما روزنامه نگاران به سراغش نرفتید تا بپرسید دخترش را به چه جرمی به هشت سال و نیم زندان محکوم کرده اند و چرا بعد از هفت ماه حتی یک روز هم به مرخصی نیامده است".
متن بالا ایمیل گلایه آمیز یک شهروند ایرانی است که می گوید همکلاسی او از ششم دی ماه دستگیر شده و تا کنون در زندان به سر می برد. همکلاسی پروین جواد زاده به سکوت رسانه ای در برابر زندانیان گمنام انتقاد دارد و این دختر جوان در بند را به عنوان نمونه ای از زندانیان گمنام معرفی می کند که تاکنون هیچ یک از رسانه ها سراغ خانواده او نرفته اند و گفتگویی از آنان را منتشر نکرده اند.
هشتم تیر ماه سال جاری دادگاهی که به ریاست قاضی صلواتی برگزار شده بود، پروین جواد زاده را به هشت سال و نیم زندان محکوم کرده است، این در حالیست که به گفته خانواده وی دادستان تهران وعده داده بود که وی را به زودی آزاد خواهد کرد.
خانواده پروین جواد زده تا کنون با امید به اینکه سکوت رسانه ای و عدم مصاحبه با رسانه ها شاید بتواند وضعیت دخترشان را بر اساس قول های مساعد دادستانی روشن کند، ماجرای سه ماه انفرادی و فشار ها و مخالفت ها برای مرخصی وی را رسانه ای نکردند.
گفتگوی جرس را با مادر پروین جواد زاده در مورد ماجرای شب بازداشت و شوک آنها در برابر حکم سنگین اعدام تا هشت سال و نیم زندان برای یک دختر ۲۲ ساله را بخوانید:
خانم جواد زاده باخبر شدیم که دختر شما را به هشت سال و نیم زندان محکوم کرده اند، آیا شما هم در جلسه دادگاه حضور داشتید؟
یک بار از خود دادستانی به من زنگ زدند، من رفتم و جلوی خود من آقای جعفری دولت آبادی به قاضی صلواتی زنگ زد و گفت این دختر جوان است حالا یک کاری انجام داده شما به ایشان یک مرخصی بدهد بگذارید بیاید بیرون و بعد هم به ما آنقدر امید داد که ما فکر کردیم آزاد می شود اما ناگهان دیدیم که هشت سال و نیم زندان برایش بریدند که واقعا به ما شوک وارد شد. مگر جرمش چه بود، یک دختر جوان که فعالیت سیاسی هم نداشته و دیپلم داشت و تازه می خواست امتحان کنکور بدهد، خیلی های دیگر روز عاشورا در راهپیمایی شرکت کردند، دختر من هم جوان بود و رفت اما آیا این عادلانه است که چنین حکم سنگینی را برایش صادر کنند.
برخی از زندانیانی که در عاشورا دستگیر شده بودند را به اتهام توهین به مقدسات و به عنوان محارب مورد محاکمه قرار دادند، اتهام دختر شما در دادگاه چه بود؟
وقتی رفتم دادگاه اول دیدم برای دخترم حکم اعدام صادر کردند، هر کسی مادر باشد می داند که آن لحظه چه حالی به آدم دست می دهد وقتی می بیند از یک طرف به ما می گویند سر و صدا نکنید، کار رسانه ای نکنید، تازه برای آزادی امید داده بودند و از طرف دیگر حکم اعدام صادر می کنند. خیلی دلم شکست وقتی دیدم پروین را به اتهام شرکت در تجمعات، توهین به مقامات و مقدسات و همچنین شرکت در راهپیمایی روز عاشورا و تشویش اذهان عمومی محکوم به هشت سال و نیم زندان کردند. وقتی هم به قاضی اعتراض کردم به من گفت: شما آدم های ناشکری هستید همان بهتر که حکم اعدام برای دخترتان صادر می کردم تا هم خیال شما راحت می شد و هم خیال ما.
چه کسی به شما گفته بودند در مورد وضعیت پروین اطلاع رسانی نکنید؟
همان شب که آمدند پروین را بردند به ما گفتند، سر و صدا نکنید، با هیچ کس مصاحبه نکنید.
ممکن است کمی توضیح دهید شب عاشورا چه کسانی به خانه شما آمدند و چگونه دخترتان را دستگیر کردند؟
نمی دانم آنها در مورد یک دختر بیست و دوساله چه فکر کرده بودند که یک تیم را فرستاده بودند خانه ما. پروین کسی نبود، یک جوان مثل همه جوان های کشور بود که در اینترنت یک چیزهایی نوشته بود و در روز عاشورا هم مثل خیلی های دیگر در راهپیمایی شرکت کرده بود ولی وقتی آمدند دستگیرش کنند تمام خانه ما را وحشت گرفته بود. من ترس را توی چشم های دختر جوانم می دیدم.
چند مامور برای دستگیری دخترتان آمده بودند؟
از جلوی حیاط خانه تا جلوی در اتاق های ما مامور ایستاده بود. هشت تا مرد به همراه یک زن مسن ساعت یازده شب آمدند تا یک دختر ۲۲ ساله را دستگیر کنند. کتاب ها و کامپیتر پروین را بردند و همان شب هم به ما گفتند حق ندارید خبر رسانی کنید. بعدها کتاب های پروین را به ما برگرداندند و ما هم نمی خواستیم وضعیت پروین را بدتر کنیم و فکر کردیم وقتی دیدند پروین کاری نکرده، حتما آزادش می کنند . همان شب دستگیری خودشان گفته بودند ده روز دیگر آزاد می کنند ولی الان دیگر دارد ماه هفتم هم می رسد و از پروین هیچ خبری نشد
فکر می کنید چرا به پروین مرخصی نداده اند؟
نمی دانم واقعا. ما که تا هشتاد و یک روز هیچ خبری از دخترم نداشتیم. یعنی نزدیک به سه ماه در انفرادی بود. حتی مرخصی هم ندادند که حداقل عید نوروز کنارمان باشد. یک روز آنقدر گریه کردم ، گفتم شما را به خدا حداقل بگذارید هفته ای یک بار به ما زنگ بزند، از آن به بعد به مدت یک ماه، یک روز در میان زنگ می زد اما بعد همان روال گذشته را تکرار کرده بودند.
ظاهرا وضعیت سلامتی دخترتان در زندان مساعد نیست. درست است؟
یک دختر مریض و ضعیف را وقتی بگذارند انفرادی می دانید چه بلایی بر سر جسم و روح او می آید؟ پروین دچار کم خونی شدید است و حالا با این فشارها ناراحتی قلبی هم پیدا کرده، دندان هایش کاملا خراب شده است.
این هفت ماه به شما و پدرش چگونه گذشت؟
خیلی سخت. با آنکه پروین سعی می کند به ما روحیه بدهد اما سخت می گذرد. این بچه اصلا سابقه سیاسی نداشت و من نمی دانم چرا با جوان مملکت کاری می کنند که همه امیدش به زندگی را از دست بدهد. البته آخرین بار که او را دیدم روحیه اش خوب بود شاید هم چون من خودم مریض دیابتی هستم مراعات حال مرا می کرد.
حرف آخر...
می دانم که بچه من تنها نیست. وقتی می روم دادسرا این همه خانواده را می بینم که دنبال عزیزان خودشان می گردند با خودم می گویم اینها هم مثل بچه های من هستند. می دانم دردی که من به عنوان یک مادر می کشم را این روزها مادرهای زیادی دارند می کشند و از خدا می خواهم همه ملت را نجات دهد، امیدوارم همه بچه ها آزاد شوند و دختر من هم تکلیفش روشن شود. الان پرونده پروین در مرحله تجدید نظر است، هنوز به آزادی دختر بیگناهم امید دارم. حکم هشت سال و نیم زندان را حتی برای فعالینی که چندین سال کار سیاسی کرده اند هم صادر نمی کنند تا چه رسد به یک دختر جوان بیست و ساله. امیدم به خداست
با تشکر از فرصتی که در اختیار جرس قرار دادید..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر